آیشینآیشین، تا این لحظه: 11 سال و 20 روز سن داره

دخترم،بهترین همدم من

ولنتاین

سلام دختر نازم امروز 26 بهمن و 14 فوریه روز ولنتاین هستش اول از همه این روز را به تو که عشق منی تبریک میگم و همیشه یادت باشه مامانی عاشقانه دوستت داره من برا بابایی امسال نتونستم کادوی قشنگی بگیرم چون هم خیلی گرونیه هم اینکه از وقتی اومدی تو دل مامانی بابایی پولی نداده که پس انداز کنم اخه همش برا خونه و شما خرید میکنیم به هر حال یه کادوی ناقابل خریدم براش امیدوارم خوشش بیاد. ناز نازی من این روزا تکونات واضح تر شده قربونت برم با هر تکونت دلمو میبری وقتی قلمبه میشی از رو شکمم معلوم میشه کلی نازت میکنم دوست دارم بیای بغلم نازت کنم بوست کنم امروز کمی گریه کردم به خاطر خاله مینا،که چند روزه مریض شده چیز مهمی نیست اما از خدا با گریه بر...
24 مرداد 1392

حسرت...

(ولنتاین مبارک عشقم)   عشق تو شوخی زیبایی بود که خداوند با قلب من کرد ! زیبا بود امّا شوخی بود ! حالا .... . . تو بی تقصیری ! خدای تو هم بی تقصیر است ! من تاوان اشتباه خود را پس میدهم . . . ! تمام این تنهایی تاوان « جدّی گرفتن آن شوخی » است .....       سر به روي شانه هاي مهربانت ميگذارم عقده ي دل ميگشايم گريه ي بي اختيارم   از غم نامردمي ها بغضها در سينه دارم شانه هايت را براي گريه كردن دوست دارم. دوست دارم   شانه هايت را براي گريه كردن دوست دارم. دوست دارم بي تو بودن را براي با تو بودن دوست دارم. دوست د...
24 مرداد 1392

یاری.....

فرزند عزیزم: آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی ، اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم ویا نتوانستم لباسهایم را بپوشم، اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است، صبور باش و درکم کن . یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت عوض کنم. برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم… . وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن. وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم،با تمسخر به من ننگر. وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند، فرصت بده و عصبانی نشو. وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند، دستانت را به من بده … ...
24 مرداد 1392

15 فروردین

سلام دختر نازم   خیلی وقت بود که برات ننوشته بودم چون حال و حوصله هیچ کاری رو ندارم این روزا دیگه خیلی سخت شده تحمل این روزا کمی داغونم کرده عید هم اومد و تموم شد و من همش بی صبرانه منتظر اومدنتم امروز 15 فروردین 92 هست اگه تا 22 صبر کنی خوب میشه اون وقت دیگه کامل به وقتش میای عزیزم . امروز علائمی رو داشتم که دکترم زنگ زدم گفت علائم زایمان زود رسه اما من میخوام تو 1 هفته رو هم صبر کنی مامانی تا خوب وزن بگیری توپولو شی عزیزم بیشتر از این نمیتونم برات بنویسم حالم خوب نیست برم استراحت کنم   مامانی تا ابد دوستت داره همین.سلام کسی هست؟؟؟؟؟؟؟/ ...
24 مرداد 1392

درد دل

سلام هستی مامان  دختر نازم عمر مامان چند روزه که دارم با گریه با خون دل خوردن بهت شیر میدم و تو هم با بیقراری شیر میخوری گریه میکنی و مثل قبلا نیستی منو ببخش مامان جون ،دست خودم نیست اذیت های بابات دیگه جونمو به لبم رسونده کسی از حال و روزم خبر نداره دارم خون دل میخورم حرفای بابات آتیشم میزنه تا استخونم میسوزونه منو. آخه تو چه گناهی کردی؟؟؟؟؟؟من احمق با سادگی تموم فکر کردم دیگه با بابات خوشبختم چه بدونم که همونه که همونه.....   شاید اونم گناهی نداره شاید من انتظار دارم مثل عاشق معشوقا باشیم .به خودم فحش میدم خودمو میزنم که چرا تو رو به دنیا آوردم وقتی خوابی کلی نگات میکنم به اون صورت معصومانه و قلب پاک و معصومت که نگاه می...
24 مرداد 1392

عکس

      اینم از آقا پویا که 8 روز زودتر از آیشن من ،به دنیا اومده پویا جون پسر خاله منه             نیما ،پویا  ،سینا  اینا 3 تا داداشن . خدا برا مامان باباشون حفظ کنه.         ...
24 مرداد 1392

واکسن 2 ماهگی

به نام خدایی که تنها پناه خستگی های من هست....   اول از هر چیزی پایان 2 ماهگیتو تبریک میگم دختر نازم امروز بردمت بهداشت و واکسن 2 ماهگیتو زدن واییییییی که چقدر جیغ زدی دلم خون شد مامانی اشکاتو گریه هاتو هیچ وقت نبینه عسلم.   آیشین جونم از این به بعد دیگه تنها تو خونه نمی مونیم به خاطر اینکه قراره اول تیر ماه طبقه پایین خونه بابابزرگ (بابای من)اسباب کشی کنیم آخه بابا علیرضا میخواد آپارتمان پیش فروش خرید کنه واسه همین پول پیش باید دستمون زیاد باشه و چون طبقه پایین خونه بابا بزرگ خالی بود تصمیم گرفتیم اینجا اسباب کشی کنیم خونه بابابزرگ حیاط بزرگی داره با درختای توت آلبالو و انجیرو انگور و گلهای رز زیبا که من هر دفعه که تو حیاط...
24 مرداد 1392

اسباب کشی و من و آیشینم

آیشینم سلام   روزها می گذره تو بزرگ میشی و من پیر و پیرتر،این روزها برام جهنمه زندگی واسه من فقط خون دل خوردن شده و کسی از حال و روزم خبر نداره نه میتونم برا مامانم درد دل کنم نه برا خواهرم ،تو هم اونقدر کوچولویی که نمیتونی بفهمی من چی میگم تنها خاله فاطی بود که باهاش درد دل میکردم که اونم منو تنها گذاشت رفت آلمان زندگی میکنه کاش من هم میتونستم برم و به دور از این آدمای پست فطرت زندگی میکردم.... چند روزه خونه جدید یعنی طبقه پایین خونه مامانم اسباب کشی کردیم حین اسباب کشی بازم بین من و بابایی دعوا شد و همه تقصیر مامان بزرگت یعنی مامان علیرضا شد دیگه از دست دخالتای اون جونم به لبم رسیده و من نمیتونم اثبات کنم که زندگی مارو اون داره ...
24 مرداد 1392

AYSHIN

ای آنکه پناه بی پناهان هستی و مرهم زخم دل شکستگان... سلام دختر نازم باز مامانی اومده تا برات بنویسه از شیطنتایی که میکنی و دل منو میلرزونی امروز دقیقا 3 ماه و 13 روزته خیلی کارا میکنی مثلا صداهای عجیب در میاری ،توی جات غلت میزنی و رو شکمت میخوابی و وقتی هم نمیتونی برگردی گریه میکنی و من برت میگردونم خیلی ناز شدی و من کارم اینه که صبح تا شب بوست میکنم اما سیر نمیشم که... راستی اینم بگم که دیگه خودم حمومت میکنم و جالب این که گریه نمیکنی فدات شم من.... دختر گلم وقتی بزرگ شدی و اینارو خوندی فکر کنم بدونی که چقدر دوستت دارم و به خاطرت از همه چیم گذشتم آخه من خیلی دلم میخواست به درس خوندن ادامه بدم اما یهو با بابایی تصمیم گرفتیم تو رو ب...
24 مرداد 1392